معبودم...پروردگارم...خدایم...
عکس توسط شاخه نبات
همان خدایی که از هیچ،
در بیابانی که سالها با خون شهدا آبیاری شده،
چنان طراوت را به این گل زیبا عنایت میفرماید...
همان خدا..
منت نهاد بر سرم و
مرا از نور وجود خود بهرمند ساخت و
انسان شدم..
خدایم مرا آفرید..
اولین سلولم در نهان مادرم شکل گرفت.
روزها مهمان مادر بودم و از وجودش به وجود آمدم...
اذن خدا آمد و چشمم به دنیا باز شد...
سالها مادر برایم لالایی خواند تا خوابم برود و با بوسه هایش برای نماز صبح بیدارم کرد .
پدر اجازه نداد یک بار طعم گرسنگی را بچشم...
لطف خدا شامل حالم بود که بهترین پدر و مادر دنیا را برای من آفریده بود...
ازخوبیهایشان نمیگویم که گفتنی نیست...
پدر و مادرم از دهان خود لقمه در می آوردند و مرا سیر میکردند...
آرزویشان این بود روزی راهشان را ادامه دهم...
روزی برایشان افتخاری شوم...
روزی سرشان را بلند کنند و ببینند فاطمه شان روبروی دشمن مولایشان حضرت مهدی عج سینه سپر کرده باشد...
آرزویشان سعادتم بود...!
واکنون فاطمه با شرمساری رو به درگاه خدا میکند و با زبان امام سجاد ع فریاد میزند:
پروردگارا!چنان کن که از هیبت و شکوه پدر ومادرم ؛مانند هیبت پادشاهی خشمگین بترسم و همچون مادری مهربان با آنها خوش رفتاری کنم...
بارالها!اطاعت از پدر و مادرم و نیکی نسبت به آنها را در نظرم از لذت خواب در چشم خواب آلود شیرین تر ساز!
و آن را از آب خنک در کام تشنه گواراتر گردان,
تا خواسته ی آنها را بر خواسته ی خود ترجیح دهم و نیکی و مهربانی آن دو را درباره ی خود (هرچند کم باشد)،زیاد بدانم و نیکی و مهربانی خود را درباره ی آنها (هرچند زیاد باشد)کم شمارم!
معبودا!با زبان سجاد ع با تو سخن گفتم به برکت بیان امام عزیزم چشم عنایتی به فاطمه ی عاصی خود روا بدار!